گربه دخملم
سلام
یک روز جمعه عصر ارتینا را بردیم تو با غ خانه خاله اش که بازی کنه . ارتینا عاشق بازی کردن در فضای سبز و دنبال گربه ها دویدن . از هر چی گربه هست خوشش می یاد بیشتر از همه خوشش می یاد به گربه ها غذا بده . هر وقت می ره خانه خاله چون یک باغ بزرگ دارند می خواهد بره با گربه بازی کنه و بهشون غذا بده . گربه ها هم ارتینا می شناسند .یک گربه خیلی لوس دارند. که همش در خانه شون ایستاده .یک روز که ارتینا تو بغلم خوابش برده بود وقتی امدیم از کنار باغ رد شدیم و رفتیم داخل خانه سریع امد سمت من و میو میو می کرد . فکر کنم می گفت دخترتو بیدار کن می خوام باهاش باری کنم .اصلا از گربه خوشم نمی یاد بیشتر بخاطر اینکه می ترسم ارتینا بهشون دست بزنه و مریض بشه .اون روز عصر ارتینا انقدر دنبال گربه دوید تا گربه خسته شد و خوابش برد. اما ارتینا مگه ول می کرد هر چی گربه را صدا می کرد بیدار نمی شد. ببین تو را خدا گربه را خوابوند اما خودشو باید بزور بخوابونیم.