بدون عنوان
سلام دوستای گلم .
خوبید و خوشید و سلامتید . ما هم خوبیم
فردا تولد دخملم . تولد سه سالگی
یادم می یاد سه سال پیش در چنین روزی چون قرار بود فردا ش ارتینا بدنیا بیاد خیلی می ترسیدم . می ترسیدم از اینکه نتونم ببینمش . نمیدانم چرا . ولی میدونم وقتی ارتینا را فهمیدم باردار م چون قبلش یک بچه پنج ماه را در شکمم از دست داده بودم تمام بارداری پر اظطرابی را گذرانده بودم . خیلی سخت بود ولی از اونجا که من از بچگی عاشق بچه بودم تمام سختی ها را تحمل کردم . شب قبل از بدنیا امدن ارتینا تا صبح بیدار ماندم . دلم می خواست ببینمش . ببینم چطوری . چه شکلی ؟ می دونستم شبیه باباش می شه و اینو وقتی تو شکمم بود احساس می کردم . به همه می گفتم ارتینا شبیه باباش می شه و شد. قبل اینکه دخترم بدنیا بیاد دکتر دخملم دیدم وقتی این همه ترس را در وجود من دید . دکتر فرحبخش گفت چی چی شده تو که همش می خندیدی چرا گریه می کنی . دست خودم نبود یک ترسی تمام وجودم گرفته بود . ان موقع که صدای گریه های دخملی را شنیدم خیلی ارام شدم با تمام احساساتم گفتم چی مامان . انگار صد سال مادر بودم . و وقتی شروع کردم به شیر دادن بچه ا م این قشنگ ترین و زیبا ترین احساسی بود که در این دنیا تجربه کردم.برای داشتن نعمت بزرگی چون ارتینا خدا را صد هزار مرتبه سپاگذارم .ارتینا برای من معجزه ای بود که خدا به من هدیه داد . خدا به من نفسی داد برای تحمل هوا در این سیاره خاکی . خدا به من عشق و هدیه داد در روز عشاق . چطور می تونم سپاسگذار نباشم . تازه خیلی خوشحالم . از یک بابت دیگه هم خوشحالم که دخملم روز 25 بهمن و روز ولینتاین بدنیا امد . نمی دانم چرا زودتر بدنیا نیامد . شاید بخاطر این که باباش عاشقم بود . نمی دونم.
در ضمن پیشاپیش روز ولینتاین مبارک