ارتیناارتینا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره

نفس

موزه سعد اباد

از نظر من موزه سعد اباد تهران قشنگ ترین جای تهران است . با اینکه زیاد پارک های تهرا ن رفتم اما هیچ جایی به سرسبزی این جا در تهران ندیدم . این سری که تهران رفتم تصمیم گرفتم ارتینا ببرم موزه را ببیند . منو باباشو و ارتینا همرا خاله شهناز و مهرنوش و عمو محمد رفتیم موزه .با اینکه ارتینا بزرگ شده و می تونست براحتی پیاده روی کنه اما برای احتیاط که بغلش نکنیم و خسته نشیم کالسکه اون هم اوردم . اماارتینا از در ورودی تا موزه اب و موزه کاخ سبز و موره برادران امیدوار می دوید و بازی می کرد . ارتینا خیلی فضای سبز و جاهای سر وسبز دوست داره .و همیشه دوست داره روی چمن ها پیاده روی کنه . فکر نمی کردم بتونه این همه راه بیاد . و از کالسکه اس...
1 آبان 1391

خاله شادونه و عمو پورنگ دخترم

سلام دوستای گلم این روزها ارتینا خیلی کارتونی شده و همچنین عاشق برنامه خاله شادونه و عمو پورنگ.از ساعت سه که خاله شادونه شروع میشه میشینه جلوی تلویزون تا 4:15 که عمو پورنگش شروع میشه و تقریبا تا ساعت 6 که برنامه کودک تمام میشه. با برنامه شاد خاله شادون و عمو پورنگ شادی میکنه و دست میزنه و میرقصه . از 3 تا 6 کاری به کارمون نداره فقط دوست داره برنامه مورد علاقش نگاه کنه . تازه کسی جرات نمی کنه کانال عوض کنه .خیلی خیلی عمو پورنگ دوست داره .حتی شبها که می خواهد بخوابه میگه مامان برنامه عمو پورنگ بذار.برای همین سی دی عمو پورنگ براش خریدم .چیکار کنم دیگه .راستش خودم هم خیلی خیلی از برنامه شاد این دو مجری برنامه کودک خوشم می یاد .اما مگه ار...
1 آبان 1391

حرف های شیرین دخترم

سن دو سالگی که بچه ها شروع به حرف زدن می کنند . سن جالبی است و حرف هایی هم که می زنند . حرف های جالبی است .حرف هایی که همیشه در ذهن ما پدر و مادر ها باقی می ماند . حرف هایی که وقتی یک روز کامل خسته هستی با گفتن یک کلمه و لبخندی که از اشتباه حرف زدن انها می اید خستگی روزت ازبین میبرد . ارتینا هم کوچلو حرف زد .این هم یک سری از حرف های دخترم گربه : دبه               اینجا:ایدا            انار :اینار     برو کنار : برو تنار بکش : بتش          ...
1 آبان 1391

شمال

ارتینا یک سال و نیم بود که منو بابا و یک دختر تصمیم گرفتیم بریم شمال .این اولین مسافرت دخترم بود مسافرتی که خیلی به همه خوش گذشت و با هم خاطرات خوشی را داشتیم .خاطرات خوش . مخصوصا به ارتینا خیلی خوش گذشت . منطقه شرکتی محمود اباد پر از فضای سبز بود که ارتینا دوست داشت بازی کنه .ارتینا در این سن و در این فضا اصلا نمی تونست یک جا بشینه همش می خواست دنیا ی اطرافش را بشناسه . بازی کنه از سرسره بالا بره اما چون هنوز کوچیک بود برای تنهایی بازی کردن .مرتب باید دنبالش می دویدم تا نکنه سرش جایی بخوره یا بلایی سرش بیاد.     . ...
30 مهر 1391

اولین تولد دخترم

اولین تولد ارتینا را در مهد کودک خاله اش گرفتم . چون از 6 ماهگی ارتینا که مجبور شدم برم سر کار ارتینا را مهد خاله مهنازش می بردم برای همین تولدش هم مثل همه بچه های مهد تو مهدکودک گرفتم . به ارتینا خیلی خوش گذشت . ارتینا کوچکترین عضو مهدکودک بود همه بچه ها کلی دوستش داشتند . مخصوصا یکی از دوستاش که اسمش ارتینا است هنوزم با اینکه 4 سال از ارتینا بزرگتر است و با اینکه ارتینا دیگه مهد نمی ره به ارتینا سر میزنه و براش کادو می خره. ...
29 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس می باشد