ارتیناارتینا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره

نفس

شعر برای دخملم

این شعر را برای تو می گویم در سومین بهار زندگیت دست های کوچکت را در دستانم بگذار می خواهم گرمای وجودت را احساس کنم بوسه های پر مهر مادرانه ام را بپذیر می خواهم نگاه کودکانه ات را تما شا کنم در هر لحظه نگاهت لطف خدا را می بینم می خواهم این لطف را بارها سپاس کنم
28 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام دوستای گلم . خوبید و خوشید و سلامتید . ما هم خوبیم فردا تولد دخملم . تولد سه سالگی یادم می یاد سه سال پیش در چنین روزی چون قرار بود  فردا ش ارتینا بدنیا بیاد خیلی می ترسیدم . می ترسیدم از اینکه نتونم ببینمش . نمیدانم چرا . ولی میدونم وقتی ارتینا  را فهمیدم باردار م چون قبلش یک بچه پنج ماه را در شکمم از دست داده بودم تمام بارداری پر اظطرابی را گذرانده بودم . خیلی سخت بود ولی از اونجا که من از بچگی عاشق بچه بودم تمام سختی ها را تحمل کردم .  شب قبل از بدنیا امدن ارتینا تا صبح بیدار ماندم . دلم می خواست ببینمش . ببینم چطوری . چه شکلی ؟ می دونستم شبیه باباش می شه و اینو وقتی تو شکمم بود احساس می کردم . به همه می...
28 بهمن 1391

ارتینای شیطون

  با سلام به دوستای گلم این روزها این دخملی ما خیلی شیطون شده  اصلا یک جا نمی شینه . احساس می کنم از تو خانه بودن خیلی خسته شدفکر کنم دوباره باید بفرستمش مهد . عصر ها زبانکده میره و کلی حرف انگلیسی یاد گرفته بعضی کلمات را درست یاد گرفته . بعضی ها را هم اشتباه می گه. مامان: ارتینا تو کلاس زبان چی یاد گرفتی؟ ارتینا : مامان خانم مربی می گه وان تو تره وایییییییییی تری تری ارتینا : مامان به گربه میگند کت . مامان به گربه سیا چی می گند. مامان: بلک کت . ارتینا : اره درست مامان . افرین بچه خوبی شدی. مامان: وا .. می بینیم ارتینا فقط می خواد بدونه گربه سیاه چی می شه . خوب خوبه دیگه یک کلمه یاد می گیره.     ...
24 بهمن 1391

بدون عنوان

با سلام و با ارزوی سلامتی بچه ها را دیدید که چقدر بیگناه و معصومند. اخیییییییییی. وقتی بهشون نگاه میکنی خیلی دلت می سوزه برا ی بیگناهی و معصومیتشان . برای اینکه هیچ گناهی را مرتکب نشده اند. وقتی هم که مریض می شند دلت کباب میشه .منم دلم  خیلی برای این دخمل می سوزه . برای اون روزهایی که تنهاش می زارم میام سر کار .و وقتی بر می گردم توی نگاهش اعتراضشو می بینم.خوب چکار کنم . وقتی میام خونه خیلی خسته ام هی می گه مامان بیا با هم بازی کنیم نقاشی کنیم . منم باهاش نقاشی می کشم . وای وقتی حوصله نداشته باشم . یک جور با مزه ای حرف می زنه که دلت راضی می کنه . ارتینا: لطن بیا نقاشی بکش. وایییییییییی خدا لطفا گفتنش که مدل بچه ها می گه لطن دل ...
16 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دوستای گلم خوبید خوشید ما هم خوبیم من و د خمل و بابای یک سه روزی رفته بودیم تهران یک سری کارها داشتیم که باید انجام می دادیم. وقت نشد زیاد جایی بریم و به اقوام سر بزنیم و فقط یک روز رفتیم خانه خواهرم وبعد از اتمام کارهامون روز اخری رفتیم پارک لاله تا ارتینا یکم بازی کنه 4 ساعت مانده به پروازمون . وای هوا خیلی خوب بود سرد سرد بود . خیلی وقت بود که چنین سرمایی را احساس نکرده بودم سرمایی که صورتت را می سوزاند. خیلی خوشم می امد . ارتینا هم همینطور سرما را دوست داشت . انگار سوز سرما هم به من و هم باباو خودش شادابی می داد . یک دو ساعتی پارک لاله بودیم . خیلی خیلی روز خوبی بود . یک روز سردی که سوزش سرماش تمام سختی و ناراح...
16 بهمن 1391

بدون عنوان

سلام دوستای عزیزم خوبید خوشید سلامتید امروز که می خواستم بیام اداره ارتینا صبح زود بیدار شد و گفت مامان گرسنه ام نان می خوام . آخی عزیز دلم تو خواب گرسنه اش شده . رفتم براش نون اوردم خورد و خوابوندمش .امدم اماده بشم بیام . چشماش باز کرد گفت بیا پیشم بخواب. اخی انگار می دونه می خوام تنهاش بزارم دلم خیلی براش سوخت .ماندم تا خوب خوابش برد . وقتی توی خواب چهره معصومش نگاه کردم اینبار خودم دلم نیامد تنهاش بزارم . اخی عزیر دلم نفسم دلم برات تنگ می شه . می گن بچه ها به پدر و مادر وابسته می شن ولی مثل اینکه هر دو به هم وابسته می شند . جمعه و پنجشنبه کلی با هم بازی کردیم نقاشی کشیدیم . ارتینا سه تا عروسک داره که اسمش گذاشته بچه ...
16 دی 1391

امان از فصل سرما خوردگی

سلام به دوستان و مامان های مهربون خوبید  خوشید سلامتید. وای دلم گرفت از بسکه سرما خوردگی و الرژی دخملم انقدر طول کشید . دلم تنگ شده برای یک نفس راحت. دلم تنگ شده برای اون روزهایی که انقدر حساس نبودم .که بایک سرما خوردگی توی هوای خوب زمستون اهواز دلم بگیره. دلم می خواهد همه بچه ها سالم و به قول ارتینا قوی باشند. و هیچوقت مریض نشن که دل مادراشون بگیره.انگار ادم از وقتی اسمش می زارن مامان دیگه ارامش نداره. نمی دانم من اینطوری حساس شدم یا همه هم مثل من هستند. من که با یک تب ارتینا خیلی  خیلی ناراحت و حساس می شم .بعضی وقتها احساس می کنم اینطوری ناراحت شدن خوب نیست ولی دست خودم نیست . واقعا دلم برای تمام بچه های معصو م می سوزه ....
13 دی 1391

مهد کودک

سلام دوستای عزیزم خوبید خوشید سلامتید ما هم بد نیستیم بالاخره تصمیم گرفتم و برای حل تمام مشکلاتم ارتینا را مهد کودک ثبت نام کردم.اخ عزیز دلم باید دیگه صبح زود بیدار شه .روز اول یک ساعت ماند . تا ارتینا را مهد گذاشتم زدم زیر گریه اخ اولین بار است که  ارتینا را دست غریبه ها می سپارم. روز دوم ارتینا خیلی از مهد کودک استقبال کرد. و سریع اماده شد و رفت . چند بار تماس گرفتم مربی گفت خوبه و گریه نمی کنه . اما وقتی رفتم دنبالش دم در منتظر ایستاده بودم که دیدم ارتینا با گریه امد سمت در و پرید تو بغلم.مامان مهدکودک بدم می یاد نی نی زشته اینجاست . بعد از صحبت هاش فهمیدم که دمپایی یک بچه را برداشته بچه هم ارتینا را زده . اولش ف...
9 دی 1391

یلدا

باسلام و سلامتی قرار بود شب یلدا بریم این و اونور بگردیم . اما واسه خاطر گلم یک هندونه براش گرفتم و به شگل یک حیوان براش دراوردم تا کلی ذوق کنه و بعد منو باباش و خودش رفتیم این ور و اون ور تاب خوردن . روز خوبی بود .   ...
2 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس می باشد