ارتیناارتینا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

نفس

دست نوشته

1392/4/10 7:38
نویسنده : مامان ساناز
426 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستان گلم

خوبید و خوشید و سلامتید.

امروز که پشت میز اداره ام نشته ام دلم نمی خواست که یک کارمند بودم . با اینکه رشته دانشگاه ام مهندسی برق است . دوست داشتم الان مدیر یک کانون شعر و موسیقی بودم.و با ادم های پر از احساس در ارتباط. ادم ها ی که به قول شاعر وارٍث آب و خرد و روشنی اند. اما حالا اینجام و باید بمانم . چون اوضاع بیکاری واییییییییییییییی. اگر می توانستم یک کاری برای خودم درست کنم حتما میرفتم . می رفتم به جای که قلبم متعلق به انجاست . میرفتم به جایی که نفسم ببینم . عشقم . و عزیز دلم را . اگه مدیر یک کانون شعر و موسیقی بودم هر وقت دلم می خواست می تونستم برم و نفسم پیش خودم بیارم . روحیات من شباهتی به یک کارمند نداره . خیلی اذیت میشم . اما برای حل مشکلات مالی و اینده بچه ها در دنیای امروز باید زن و مرد با هم تلاش کنند . تا بتوانند یک زندگی معمولی داشته باشند. نمی دانم ایا اینده مالی کودک من ارزش جدای را دارد. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس می باشد