باغ پرنده
سلام به همه شما دوستان گلم امیدوارم سلامت باشید و شاد شاد حدود دو ماه پیش و بابا و ارتینا به باغ پرندگان رفته بودم و خیلی بهمون خوش گذشت . خیلی وقت بود می خواستم عکس هاش بذارم . عکس طوطی من با طوطی باغ ...
نویسنده :
مامان ساناز
12:36
حرف های شیرین دخملی
سلام به همه شما دوستان عزیزم خوب و خوش و سلامتید . خیلی وقت بی حوصلگی می کنم و هیچی تو وبم نمی نویسم . الان هم نمیدانم از کجا شروع کنم . از دیروز شروع می کنم . از حرف های و نگاه معصومانه کودکم که مرحم همه سختیی های زندگی ام است . و از عشقی که همه را مدیون خدایی هستم که مرا و همه دنیا را افرید . عاشقتم خدااااااااااا. دیروز که خسته از سرکار برگشتم تا رسیدم ارتینا امد جلو بغلم کرد و گفت : مامان بیا بیا تو اتاقم با هم بازی کنیم. اخیییییی طفلکی نگاهش پر از انتظار امدن من بود. با اینکه خسته بودم رفتم و هر بازی گفت انجام داد. ارتینا : مامان این بازی لی لی . پات روی فرش بزار هر کاری من می کنم بکن . مامان : بازی چی ؟ لی لی باشه . ...
نویسنده :
مامان ساناز
14:10
حرف های دخملی
سلام به همه شما دوستای گلم اول از همه حلول ماه مبارک رمضان بر شما دوستان مبارک باد.نماز و روزهاتون هم قبول باشه. و امیداورم که دعا های همه هم در پیشگاه خداوند قبول باشه. این روزها به مناسبت ماه مبارک ساعات کار اداره ما تغییر کرده 8.30 تا 2 خیلی خوب شده . کاشکی همیشه در ایران ماه رمضان باشه . دخمل گلم را صبح می برم مهد و ساعت 2 می ام دنبالش. خیلی خوب شده هم ساعت کمتری از هم دوریم هم کمتر اذیت می شه. دیروز که دخملی را از مهد کودک اوردم گفتم مامان خوب بود چه کار کردی . حرفم قطع کرد و گفت : مامان من یک لباس ابی باله مثل تینا می خوام . از اون سنتور ها هم می خوام . مامان : مگه یک دانه سنتور نداری. ارتینا : نه مثل مال تینا ب...
نویسنده :
مامان ساناز
12:24
یاد
هوالحق سلام دوستان عزیز این روزها یک احساس ارامش و ترس و تنهای. نمیدانم چه حسی ولی هر حسی که باشه هر لرزشی که باشه می خوام اخرش برای خدایم باش . خدای که بزرگترین حق زندگی کردن را به من داده. یادم می یاد دوره دانشجویم هر وقت امتحان داشتم بالای برگ های امتحانم می نوشتم هوالحق یک ارامشی پیدا می کردم که نگو . یکبار که امتحان معارف2 داشتیم وقتی امتحانم تمام شد و برگه به استادم دادم استادم پرسید این یعنی چی ماندم چی بگم .گفتم :یعنی خداوند حق است . سرشو تکان داد به نشانه تایید. یادم نیست نمره من دقیق چند شد 18 یا 19 . استادم به من بیست نداد . اصلا ناراحت نیستم . تازه خیلی خوشحالم برای اینکه من را تحسن کرد و ان...
نویسنده :
مامان ساناز
11:44
دست نوشته
سلام دوستان گلم خوبید و خوشید و سلامتید. امروز که پشت میز اداره ام نشته ام دلم نمی خواست که یک کارمند بودم . با اینکه رشته دانشگاه ام مهندسی برق است . دوست داشتم الان مدیر یک کانون شعر و موسیقی بودم.و با ادم های پر از احساس در ارتباط. ادم ها ی که به قول شاعر وارٍث آب و خرد و روشنی اند. اما حالا اینجام و باید بمانم . چون اوضاع بیکاری واییییییییییییییی. اگر می توانستم یک کاری برای خودم درست کنم حتما میرفتم . می رفتم به جای که قلبم متعلق به انجاست . میرفتم به جایی که نفسم ببینم . عشقم . و عزیز دلم را . اگه مدیر یک کانون شعر و موسیقی بودم هر وقت دلم می خواست می تونستم برم و نفسم پیش خودم بیارم . روحیات من شباهتی به یک کارمند نداره . خیلی اذی...
نویسنده :
مامان ساناز
7:38
دست نوشته
نیایش دلم می خواست خود را قاصدکی تصور می کردم در میان باد تا به اوج آسمون پرواز می کردم شاید دلیل پروازم تو باشی
نویسنده :
مامان ساناز
14:12
چند کلمه
سلام خیلی وقت که با نوشته های که قلبم را تسکین می دهند خداحافظی کردم . دلم خیلی برای سادگی ها صمیمیت ها و دوستی های واقعی تنگ شده است . دلم دلتنگ صافی هاست . دلم دلتنگ زیر باران رفتن و خیس شدن است . دلم دلتنگ اب بازی کردن در حیاط دبیرستان است . نمی دانم متعلق به این دنیای پر از ریا و تزویر خواهم بود. فقط خوب می دانم دلیل نفس کشیدنم تو خواهی بود.نفسم . عشقم . خدا را صد ها هزار مرتبه برای نگاه و امیدی که تو به من دادی شکر خواهم کرد . می دانی تو معجزه افریدگارم هستی . توعشق و نفس من در این سیاره خاکی هستی. خدایا شکرت .شکرت که در این تنهایی ها تنهایم نمی گذاری . شکرت که امیدم به تو است . خوب می دانم انچه حق...
نویسنده :
مامان ساناز
13:19
اولین دعوت به تولد دخملی
سلام دوستای گلم چند هفته پیش دخمل گلم به تولد پسر بهترین همکار و دوستم بهاره دعوت شده بود. ارین جان .اولین بار بود که ارتینا به یک تولد شلوغ دعوت شده بود با اینکه سرما بدی خورده بود ولی احساس کردم که با رفتن تولد بهش خوش می گذره . برای همین رفتیم به دخملم خیلی خوش گذشتم . کلی ذوق کرد. تولد مبارک ارین جان . همه روزهایت به خوشی و شادی عزیز دلم. ...
نویسنده :
مامان ساناز
10:38
عروسک گربه
سلام به همه شما دوستای گلم شما خوبید ما هم خوبیم . نفسم این روزها علاقه زیادی به یکی از عروسک هایش پیدا کرده . عروسک گربه ای . که خودش اسمش گذاشتنه گربه ملوس. تازه یک شیشه شیر بچه واسش گرفته که بقول خودش مونوشو ( شیر ) بهش بده . هی به من می گه: مامان بچه را بگیر . مامان شیرش بهش بده . مامان بچه را بیدار نکنی .مامان بچه خوابش می یاد . تازه هر جا هم می ره با خودش می برش . جلوی دوچرخه . کنار خودش . اخیییییییییی. طفلکی خیلی دوستش داره.قربون خودشو بچه اش برم. این هم وسایل تعمیر دوچرخه دخملی که وقتی دوچرخه خراب شد درستش کنه. ...
نویسنده :
مامان ساناز
9:27