ارتیناارتینا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره

نفس

باغ پرنده

سلام به همه شما دوستان گلم امیدوارم سلامت باشید و شاد شاد حدود دو ماه پیش و بابا و ارتینا به باغ پرندگان رفته بودم و خیلی بهمون خوش گذشت . خیلی وقت بود می خواستم عکس هاش بذارم . عکس طوطی من با طوطی باغ       ...
13 شهريور 1392

حرف های شیرین دخملی

سلام به همه شما دوستان عزیزم خوب و خوش و سلامتید . خیلی وقت بی حوصلگی می کنم و هیچی تو وبم نمی نویسم . الان هم نمیدانم از کجا شروع کنم . از دیروز شروع می کنم . از حرف های و نگاه معصومانه کودکم که مرحم همه سختیی های زندگی ام است . و از عشقی که همه را مدیون خدایی هستم که مرا و همه دنیا را افرید . عاشقتم خدااااااااااا.  دیروز که خسته از سرکار برگشتم تا رسیدم ارتینا امد جلو بغلم کرد و گفت : مامان بیا بیا تو اتاقم با هم بازی کنیم. اخیییییی طفلکی نگاهش پر از انتظار امدن من بود. با اینکه خسته بودم رفتم و هر بازی گفت انجام داد. ارتینا : مامان این بازی لی لی . پات روی فرش بزار هر کاری من می کنم بکن . مامان : بازی چی ؟ لی لی باشه . ...
5 شهريور 1392

حرف های دخملی

سلام به همه شما دوستای گلم اول از همه حلول ماه مبارک رمضان بر شما دوستان مبارک باد.نماز و روزهاتون هم قبول باشه. و امیداورم که دعا های همه هم در پیشگاه خداوند قبول باشه. این روزها به مناسبت ماه مبارک ساعات کار اداره ما تغییر کرده 8.30 تا 2 خیلی خوب شده . کاشکی همیشه در ایران ماه رمضان باشه . دخمل گلم را صبح می برم مهد و ساعت 2 می ام دنبالش. خیلی خوب شده هم ساعت کمتری از هم دوریم هم کمتر اذیت می شه. دیروز که دخملی را از مهد کودک اوردم گفتم مامان خوب بود چه کار کردی . حرفم قطع کرد و گفت : مامان من یک لباس ابی باله مثل تینا می خوام . از اون سنتور ها هم می خوام . مامان : مگه یک دانه سنتور نداری. ارتینا : نه مثل مال تینا ب...
24 تير 1392

یاد

هوالحق سلام دوستان عزیز این روزها یک احساس ارامش و ترس و تنهای. نمیدانم چه حسی ولی هر حسی که باشه هر لرزشی که باشه می خوام اخرش برای خدایم باش . خدای که بزرگترین حق زندگی کردن را به من داده. یادم می یاد دوره دانشجویم هر وقت امتحان داشتم بالای برگ های امتحانم می نوشتم هوالحق یک ارامشی پیدا می کردم که نگو . یکبار که امتحان معارف2 داشتیم وقتی امتحانم تمام شد و برگه به استادم دادم استادم پرسید این یعنی چی ماندم چی بگم .گفتم :یعنی خداوند حق است . سرشو تکان داد به نشانه تایید. یادم نیست نمره من دقیق چند شد 18 یا 19 . استادم به من بیست نداد . اصلا ناراحت نیستم . تازه خیلی خوشحالم برای اینکه من را تحسن کرد و ان...
11 تير 1392

دست نوشته

سلام دوستان گلم خوبید و خوشید و سلامتید. امروز که پشت میز اداره ام نشته ام دلم نمی خواست که یک کارمند بودم . با اینکه رشته دانشگاه ام مهندسی برق است . دوست داشتم الان مدیر یک کانون شعر و موسیقی بودم.و با ادم های پر از احساس در ارتباط. ادم ها ی که به قول شاعر وارٍث آب و خرد و روشنی اند. اما حالا اینجام و باید بمانم . چون اوضاع بیکاری واییییییییییییییی. اگر می توانستم یک کاری برای خودم درست کنم حتما میرفتم . می رفتم به جای که قلبم متعلق به انجاست . میرفتم به جایی که نفسم ببینم . عشقم . و عزیز دلم را . اگه مدیر یک کانون شعر و موسیقی بودم هر وقت دلم می خواست می تونستم برم و نفسم پیش خودم بیارم . روحیات من شباهتی به یک کارمند نداره . خیلی اذی...
10 تير 1392

دست نوشته

نیایش   دلم می خواست خود را قاصدکی تصور می کردم در میان باد   تا به اوج آسمون پرواز می کردم   شاید دلیل پروازم تو باشی
8 تير 1392

چند کلمه

سلام خیلی وقت که با نوشته های که قلبم را تسکین می دهند  خداحافظی کردم . دلم خیلی برای سادگی ها صمیمیت ها و دوستی های واقعی تنگ شده است . دلم دلتنگ صافی هاست . دلم دلتنگ زیر باران رفتن و خیس شدن است . دلم دلتنگ اب بازی کردن در حیاط دبیرستان است . نمی دانم متعلق به این دنیای پر از ریا و تزویر خواهم بود. فقط خوب می دانم دلیل نفس کشیدنم تو خواهی بود.نفسم . عشقم . خدا را صد ها هزار مرتبه برای نگاه و امیدی که تو به من دادی شکر خواهم کرد . می دانی تو معجزه افریدگارم هستی  . توعشق و نفس من در این سیاره خاکی هستی. خدایا شکرت .شکرت که در این تنهایی ها تنهایم نمی گذاری . شکرت که امیدم به تو است . خوب می دانم انچه حق...
8 تير 1392

اولین دعوت به تولد دخملی

سلام دوستای گلم چند هفته پیش دخمل گلم به تولد پسر بهترین همکار و دوستم بهاره دعوت شده بود. ارین جان .اولین بار بود که ارتینا به یک تولد شلوغ دعوت شده بود با اینکه سرما بدی خورده بود ولی احساس کردم که  با رفتن تولد بهش خوش می گذره . برای همین رفتیم به دخملم خیلی خوش گذشتم . کلی ذوق کرد. تولد مبارک ارین جان . همه روزهایت به خوشی و شادی عزیز دلم.   ...
13 خرداد 1392

عروسک گربه

سلام به همه شما دوستای گلم شما خوبید ما هم خوبیم . نفسم این روزها علاقه زیادی به یکی از عروسک هایش پیدا کرده . عروسک گربه ای . که خودش اسمش گذاشتنه گربه ملوس. تازه یک شیشه شیر بچه واسش گرفته که بقول خودش مونوشو ( شیر ) بهش بده . هی به من می گه: مامان بچه را بگیر . مامان شیرش بهش بده . مامان بچه را بیدار نکنی .مامان بچه خوابش می یاد . تازه هر جا هم می ره با خودش می برش . جلوی دوچرخه . کنار خودش . اخیییییییییی. طفلکی خیلی دوستش داره.قربون خودشو بچه اش برم.         این هم وسایل تعمیر دوچرخه دخملی که وقتی دوچرخه خراب شد درستش کنه.   ...
12 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس می باشد